زهرازهرا، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
زهرازهرا، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
زهرازهرا، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

سرباز کوچولو

یا صاحب الزمان !

فرزندم............

را نذر قيام تو ميكنم!او را براي ظهور نزديكت برگزين و حفظ كن.

اندر احوالات نه ماهگی عسلم

عزیزم نهمین ماهگرد زندگیت مباااااااااااااارک باورم نمیشه تا چشم رو هم گذاشتیم 9 ماه گذشت از روزی که خدا بهترین هدیه زندگیمونو بهمون داد. تو با اومدن تمام زندگی ما رو دگرگون کردی و به زندگیمون شادی و نشاط دادی. عزیزم بزار یه خورده از شیرین کاریهات بگم الان دیگه دستت رو به مبل میگیری و کامل راه میری .اگر هم یه چیزی روی مبل باشه که دستت بهش نرسه روکش مبل رو میکشی تا اون چیزی رو که میخوای برداری . همین که میبینی من دارم حاضر میشم که بریم بیرون دیگه همش دنبال سر من راه میوفتی و وقتی هم چادرم سرم میکنم اگه بغلت نکنم میزنی زیر گریه و همین که در واحد رو باز میکنم که بریم بیرون تو شروع جیغ کشیدن میکنی و هی ذ...
19 مهر 1394

متفرقه هشت ماهگی2

سلام دخمل نازممممممممممم میخواستم یه خورده از شیرین کاری هات بگم: خیلی وقته که برا خودت دست میزنی ولی همین که ما یه ذره تشویقت میکنیم دیگه دست نمیزنی و نگاه مون میکنی  ولی هر وقت خودت میخوای کلی دست میزنی . چند روزی هم هست که دیگه کامل روی پاهات وایمسی و دیگه تا میزارمت روی زمین تو هم سریع میری کنار میز جلوی مبل و سعی میکنی که بایستی و تلوزیون تماشا کنی . روزای اول زود میخوردی زمین و همش سرت به زمین میخورد. که منو بابایی خیلی از این موضوع نارحت بودیم که الان تعادلت روبیشتر میتونی حفظ کنی خداروشکر و خودت سعی میکنی که بشینی. اینم چند تا از عکسهات عسلم ببین اینجا رفتی سیم تلفنی کشیدی بعد...
17 شهريور 1394

زهرا و اولین

سلام وروجک مامان دیشب رو مبل نشسته بودم و تو هم داشتی با اسباب بازی هات بازی میکردی که یهو دیدم از اونور روروئکت اومدی بالا  یعنی دستت رو گزاشته بودی رو روروئک و رو زانو هات بلند شدی وایسادی منم که خیلی ذوق کرده بودم داشتم قربون صدقت میرفتم که تو هم خندیدی و افتادی زمین  وای چه لحظه ی شیرینی بود برام . لحظه لحظه بودن با تو و دیدن این همه شیرین کاری برام خیلییییی شیرینه . ان شاالله زیر سایه امام زمان عج بزرگ بشی زهرا جونم. اینم عکس اولین ایستادنت ...
7 شهريور 1394

متفرقه هشت ماهگی1

سلام دخمل نازم ببخشید که این مدت نتونستم عکس برات بزارم تو وبلاگت گوشیم یه شکلی پیدا کرده بود نمیشد عکسا رو انتقال بدم به لب تاپ این عکس روز دختر ازت گرفتم این عکسها هم جشن زیر سایه ی خورشید هستش که تو اینقد قشنگ پرچم تکون میدادی همه داشتن نگات میکردن و ماشاالله بهت میگفتن این عکس هم مال یه شبه که من خوابوندمت رو تخت و بهت شیر دادم بالشت ها رو چیدم دورت که شما نتونی غلت بزنی و بیای لب تخت و رفتم بیرون از اتاق که تو با صدای سشوار خوابت ببره بعد چند دقیه اومدم بهت سر بزنم که دیدم بله.... زهرای مامان در حال نون ماست خوردن     ...
5 شهريور 1394

روز دخترمبارک

زودتر به تکلم می افتد، زودتر راه می رود، زودتر به سن تکلیف می رسد... اصلا انگار دختر از همان اول عجله دارد... گویی که اصلا برای خودش وقت ندارد، که حتی بازی هایش رنگ و بوی "جان بخشیدن" دارد، رنگ و بوی ابراز عشق و محبت به "دیگری" ... نگاه کن چه معصومانه عروسکش را در آغوش می فشارد، گویی سالهاست طعم شیرین "مادری" را چشیده است... آری... "دختر بودن" یعنی عجله داشته باشی، برای رساندن مهر به دستان دیگران... "دختر بودن" یعنی وقف بند بند ساقه ی وجود تو برای رشد نهال عاطفه... "دختر بودن" یعنی از مقام ریحانه بهشتی بودن به "لتسکنوا الیها" رسیدن... ...
25 مرداد 1394

هفت ماهگی

سلام عزیزدلمممممم هفت ماهگیت مبارکککککککککک فدات بشه مامانی که روز به روز داری بزرگتر میشی و خوردنی تر .همین که یکی باهات حرف میزنع نیشت تا بنا گوشت باز میشه و همچین برا همه میخندی و دلبری میکنی که نگو البته برا بعضی ها هم غریبی میکنی . الهی فدات شم بعضی موقع ها که اعصابت خورد میشه دستات رو مشت میکنی و غر میزنی منم وقتی ادات و در میارم اینکار رو میکنم توهم یه خورده نگام میکنی دوباره غر میزنی. باید برای چکاپت میرفتیم درمانگاه که این دفعه دیگه تنهایی بردمت وقتی برا قدت خوابوندمت اینقد وول خوردی که خانومه گفت زود برش دارین که الان میفته الهی فدات شم هر کی میاد بغلت کنه اینقد تکون میخوری و همه هم زود خسته میشن هم...
19 مرداد 1394

اولین چهار دست و پا شدنت و اولین ...

سلامممممممممممم عسل الهی فدات شم پریروز که ما داشتیم ناهار میخوردیم و تو هم داشتی با اسباب بازی هات بازی میکردی یهو دیدیم رو دستات بلند شدی و کم کم هم زانوهات رو خم کردی من و بابایی که خیلی ذوق کرده بودیم داشتیم تشویقت میکردیم که توهم ترسیدی و زدی زیر گریه   الهی فدات شم که روز به روز داری بزرگتر میشی . دیروز بعد از ظهرهم داشتی بهونه میگرفتی منم چون میخواستم ظرف های ناهار رو بشورم یه کتابی که خیلی وقت پیش من تو نمایشگاه کتاب دیده بودم و از رنگ آمیزیش خیلی خوش اومده بود برات گرفته بودم بهت دادم که ببینی و آروم باشی تا منم به کارام برسم خیلی برام جالب کلی با این کتاب سر گرم بودی و آروم . منم یه خورد...
18 مرداد 1394

اولین ماهیچه

سلام دختر نازم دیروز اولین باری بود که برات ماهیچه پختم الهی فدات شم ماشاالله خیلی با اشتها خوردی و شب هم خدارو شکر اذیت نشدی . آخ که من چقد دوست داشتم برات آشپزی کنم . دوست دارم عزیزممممممممممممممممم   ...
8 مرداد 1394

شش ماهگی

سلام دخترک مامان با چند روز تأخیر شش ماهگیت مبااااااااااااااارک. عزیزم تو وارد هفتمین ماه زندگیت شدی. خییییییییییلی زود گذشت باورم نمیشه که اینقدر زود بزرگ شدی از کارای جدیدت بگم : دیگه یک لحظه هم نمی خوابی و تا می ذاریمت زمین دمر میشی حتی وقتی از خواب بلند میشی چشماتو باز نکرده یا دمر میشی یا زور میزنه  تا بلندشی بشینی آخ آخ از آواز خوندنت چند وقته که  وقتی از خواب بیدار میشی با صدای بلند حرف میزنی و آواز می خونی  و تا منو یا بابایی رو ندیدی داری همینجوری حرف میزنی ولی همینکه یکی مون رو ببینی یه خنده ای میکنی و امان از اون روزی که من یا بابایی نی...
21 تير 1394