زهرازهرا، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره
زهرازهرا، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره
زهرازهرا، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

سرباز کوچولو

متفرقه ی پنج ماهگی

سلام  وروجک  مامان ببخشید عزیزم این پستم خیلی دیر شد میدونم شرمنده خوشکلم اخه امتحان های دانشگاه م بود و درگیر درس بودم. تقریبا یه دوازده روزی میشه که برا خودت آواز میخونی و همش داری یه صدا هایی از خودت در میاری الهی فدای گلوت شم مامانی. الانم یه هفته ای میشه که کامل غلت میزنی و اینور و اونور میری . دیگه حتی میترسم  روی تخت تنهات بزارم چون همین که بیدار میشی شروع میکنی به غلت زدن و میای لب تخت یه بارم اگه من پیشت نبودم نزدیک بود بیافتی که گرفتمت. فدات بشم که روز به روز داری بزرگتر میشی و من بیشتر عاشقت میشم. ببین تو گهواره هم میخوای دمر شی اینم مال روزی هست که ...
7 تير 1394

زهرا کوچولو به روایت تصویر

سلام مامان خوشکلممممممم میخوام چند تا عکس ازت بزارم عزیزم: تازه از حموم بیرون اومده بودی شب نیمه ی شعبان بود داشتیم میرفتیم جشن یه چند روزی من و تو بابایی رفتیم طزرجون اینم از عکسای تو دخمل   ...
15 خرداد 1394

روی شکم خوابیدن

سلام عسل مامان. امروز صبح که بیدار شدم  بعذ از اینکه شیرت رو خوردی  دوباره خوابت برد  منم گذاشتمت تو جات بعد دیدم خودت برگشتی روی شکمت . من گفتم شاید اتفاقی بوده دوباره درستت کردم ولی باز روی شکم شدی فدات شه مامانی منم که خیلی ذوق کرده  بودم همون موقع به مامان جون و خاله وجیهه زنگ زدم وگفتم که تو دیگه میتونی بچرخی . خدا روشکر تا حالا همه ی حرکاتت خوب و به موقع بوده . خدارو هزار مرتبه شکر که تو روبه همون داد. اینم عکس اولین باری که چرخیدی روشکم ...
5 خرداد 1394

زوار کوچولوی امام رضا (ع)

سلامممم عزیزم نوزدهم که رفتم واکسنت رو بزنم همش میترسیدم که تب کنی و مریض بشی و نتونیم بریم مشهد ولی خداروشکر مثل واکسن دوماهگیت زیاد اذیت نشدی و یه روز بیشتر تب نداشتی. ماهم که بیست و دوم  حرکت مون بود راهی مشهد شدیم .راستی اینم رو بگم برات که اولش که بابایی میخواست اسم مون رو تو کاروان بنویسه من شک داشتم که میتونیم با تو که هنوز خیلی کوچیکی بریم مسافرت اونم با اتوبوس چون کاروان از طرف مدرسه ی بابایی بود و با اتوبوس میبردنمون  گفتم  بابایی استخاره کنه که اگه خوب بود بریم که جواب استخاره این شد که اولش سختی داره ولی آخرش خوبی و خوشی هست که ما هم توکل کردیم و ثبت نام کردیم .خدا روشکر همه چیز خوب بود و تو هم...
28 ارديبهشت 1394

خنده های صدا دار تو و چهار ماهگیت

سلام دختر نازم الهی مامان فدای دختر خنده روش بشه . مامانی هر کی باهات حرف میزنه همش داری میخندی دیروز هم زیر گلوت رو بوسیدم یهو خنده ی بلند کردی دورت بگردم الانم دیگه هر وقت زیر گلوت رو میبوسم میخندی . فدات شم . زهرا جون تولد چهار ماهگیت مبارکککک ما تولدت رو با مامانی بابایی طزرجون بودیم .فردا هم باید برای واکسن چهار ماهگیت باید ببرمت درمانگاه  بمیرم برات میدونم که قراره اذیت بشی.حالا ان شاالله مثل واکسن دوماهگیت زیاد تب نکنی . دوست دارمممممممممممم.   پ ن: این لباس منه که دورت هست رفتیم کنار رودخونه کیف لباس هات رو برنداشته بودم گفتم شاید سردت بشه منم لباسم در اوردم ودور ت...
18 ارديبهشت 1394

زهرا کوچولو به روایت تصویر

ببین فدات شم چه جوری خوابت برده وقتی زهرا کوچولوی ما محجبه می شود کوچولوی نازم ببین چه جوری دست میخوری (بعضی شبا با ملچ ملوچ دست خوردنت از خواب بیدار میشم و بهت شیر میدم) مامان فدای اون خنده هات اینم دو تا دختر خاله هات عسل و حنانه السادات      اینم چند تا عکس کار شده ی تو دختر نازم اینم تو با آقا جون (بابای من)     ...
14 ارديبهشت 1394

روز مرد

سلام بابای گلممممم روزتون مبارکککککککککککککککککک امیدوارم تا عمر دارم سایه تون بالای سرم باشه   دوستتون دارممممممممممممم   ...
12 ارديبهشت 1394

روز زن

  سلام فرشته من امروز روز زن یا به عبارتی روز مادره روز ولادت حضرت فاطمه (س)  و امسال اولین سالیه که شما گل دختر رو دارم و به خودم میگم مادر  این روز رو بهت تبریک میگم  دعا کن که مادرخوبی برات باشم عزیز دلم تو رو به صاحب اسمت میسپرم خدانگهدارت ...
21 فروردين 1394

خاطرات عید 94

 سلام نفسم چهار عید بود که ناهار خونه یمامان بابایی دعوت بودیم وکه شما اونجا خیلی دختر خوبی بودی بعد از چند روز که خوابت کم شده بود شما اون روز از ساعت 2تا 6بعد از ظهر خوابیدی منم همینکه بلندت کردم چون میدونستم دیگه خیلی وقته که عوض نشدی مواظب بودم که منو کثیف نکنی اولش مشکلی نبود بعد از چند دقیقه بمیرم برات دیگه کلی خراب کاری کردی میدونم تقصیر خودم بود که زودتر از خواب بیدارت نکرده بودم و عوضت نکرده بودم خوب دلم نمیومد که از خواب بیداربشی . دیگه هیچی زود بابایی برگشتیم خونه من دیدم خیلی دیگه کثیف کردی خودت رو به بابایی گفتم بیا ببریمش حموم که بابایی قبول کرد و قرار شد اون ببردت حموم و من بیرون باشم اماده که خشکت کنم. ا...
15 فروردين 1394