اولین چهار دست و پا شدنت و اولین ...
سلامممممممممممم عسل
الهی فدات شم پریروز که ما داشتیم ناهار میخوردیم و تو هم داشتی با اسباب بازی هات بازی میکردی یهو دیدیم رو دستات بلند شدی و کم کم هم زانوهات رو خم کردی من و بابایی که خیلی ذوق کرده بودیم داشتیم تشویقت میکردیم که توهم ترسیدی و زدی زیر گریه الهی فدات شم که روز به روز داری بزرگتر میشی .
دیروز بعد از ظهرهم داشتی بهونه میگرفتی منم چون میخواستم ظرف های ناهار رو بشورم یه کتابی که خیلی وقت پیش من تو نمایشگاه کتاب دیده بودم و از رنگ آمیزیش خیلی خوش اومده بود برات گرفته بودم بهت دادم که ببینی و آروم باشی تا منم به کارام برسم خیلی برام جالب کلی با این کتاب سر گرم بودی و آروم . منم یه خورده وقت که شد اومدم برات کتاب رو بازشم کردم که عکسای توش رو هم ببینی ولی دیگه خیلی زود کتاب و پارش کردی و تازه داشتی میخوردیش
از این خراب کاریت عکس هم گرفتم امشب با بابایی رفتیم برات چند تا گرفتیم پون دیدم خیلی کتاب دوست داری گفتم یه چند تایی داشته باشی دیگه هیچ کدومش رو نمیتونی پاره کنی یکیش کتاب حموم هست که عسل هم داشته و برات آورده بود که اونم رو خیلی دوست داری برات خریدم که توخونه هم داشته باشی و یه دوتا دیگه کتاب.
آخ الهی من فدای دخمل کتاب خونم بشم