خاطره زایمان

ادامه ی پست قبلی

دکتر بیهوشی بهم گفت که میخواد از کمر به پایین بیهوشم کنه منم اصرار داشتم که بیهوش کامل بشم از یه لحاظ دوست داشتم که وقتی به دنیا میای صدای گریه ات رو بشنوم وهمون لحظه ببینمت ولی چون عوارض این بیهوشی هم زیاده هر چی گفتم که نکنه قبول نکرد و میگفت که چون شام خوردم نمیتونن بیهوش کاملم بکنن . منم به ناچار قبول کردم وقتی آمپول بیهوشی رو بهم زد یه چند دقیقه که شد بهم گفت پاهام رو تکون بدم منم تکون دادم یه خورده دیگه صبر کردن ولی من بازم پاهام حس داشت و جای تیغ جراحی رو کامل حس میکردم که دکتر بیهوشی گفت مجبوریم دیگه بیهوش کامل کنیم وقتی بهوش اومدم حدود ساعت 11 شب بود و منم تو ICU کلی التماس و داد وبیداد (که البته عوارض بیهوشی بود)کردم که بهم مسکن بزنن دوباره خوابم برد حدود ساعت 4 صبح بود تو رو برام اوردن که بهت شیر بدم این دفعه دیگه دردم کمتر شده بود و خودم دیگه آرومتر شده بودم یادم تو رو که اورده بودن تو ICUپرستارها همه دورت جمع شده بودن و میگفتن بچه ات چه خوشکل هست و به خودت نرفته منم با همون حالم بهشون گفتم منم اینقد زشت نبودم تو حاملگی اینقد قیافه ام عوض شده و زشت شدم خیلی ناز بودی عین یه عروسک سرخ و سفید و تپل با لبای قرمز مثل کسی که ماتیک کرده اینا رو خاله ملیحه ات گفته بود اون تو روهمون وقتی که دنیا  اومده بودی دیده بودت من که دفعه ی اول رو زیاد یادم نیست.(دلیل اینکه تو ای سی یو بودم هم این یود که فشارم تو بیهوشی د.وباره رفته بود بالا و شده بود 18 که یه روز کامل تو ای سی یو باید می بودم که فشارم رو کنترل کنن.) حالا دیگه خدا روشکر مشکلی ندارم و توهم خدارو شکر سالمی .

خلاصه بعد از همه حرفا زهرا خانوم ما ساعت8:40 پنج شنبه شب  18 دی مصادف با شب تولد پیامبر صلی الله علیه و آله یعنی 16ربیع الاول سال1436 و برابر با 8 /11/2014میلادی با وزن 2675 گرم و قد 49 سانتی متر دور سر 35.5 در بیمارستان مجیبیان توسط عمل سزارین به دنیا اومد.