زهرازهرا، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
زهرازهرا، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
زهرازهرا، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

سرباز کوچولو

اولین ماهیچه

سلام دختر نازم دیروز اولین باری بود که برات ماهیچه پختم الهی فدات شم ماشاالله خیلی با اشتها خوردی و شب هم خدارو شکر اذیت نشدی . آخ که من چقد دوست داشتم برات آشپزی کنم . دوست دارم عزیزممممممممممممممممم   ...
8 مرداد 1394

شش ماهگی

سلام دخترک مامان با چند روز تأخیر شش ماهگیت مبااااااااااااااارک. عزیزم تو وارد هفتمین ماه زندگیت شدی. خییییییییییلی زود گذشت باورم نمیشه که اینقدر زود بزرگ شدی از کارای جدیدت بگم : دیگه یک لحظه هم نمی خوابی و تا می ذاریمت زمین دمر میشی حتی وقتی از خواب بلند میشی چشماتو باز نکرده یا دمر میشی یا زور میزنه  تا بلندشی بشینی آخ آخ از آواز خوندنت چند وقته که  وقتی از خواب بیدار میشی با صدای بلند حرف میزنی و آواز می خونی  و تا منو یا بابایی رو ندیدی داری همینجوری حرف میزنی ولی همینکه یکی مون رو ببینی یه خنده ای میکنی و امان از اون روزی که من یا بابایی نی...
21 تير 1394

متفرقه ی پنج ماهگی

سلام  وروجک  مامان ببخشید عزیزم این پستم خیلی دیر شد میدونم شرمنده خوشکلم اخه امتحان های دانشگاه م بود و درگیر درس بودم. تقریبا یه دوازده روزی میشه که برا خودت آواز میخونی و همش داری یه صدا هایی از خودت در میاری الهی فدای گلوت شم مامانی. الانم یه هفته ای میشه که کامل غلت میزنی و اینور و اونور میری . دیگه حتی میترسم  روی تخت تنهات بزارم چون همین که بیدار میشی شروع میکنی به غلت زدن و میای لب تخت یه بارم اگه من پیشت نبودم نزدیک بود بیافتی که گرفتمت. فدات بشم که روز به روز داری بزرگتر میشی و من بیشتر عاشقت میشم. ببین تو گهواره هم میخوای دمر شی اینم مال روزی هست که ...
7 تير 1394

زهرا کوچولو به روایت تصویر

سلام مامان خوشکلممممممم میخوام چند تا عکس ازت بزارم عزیزم: تازه از حموم بیرون اومده بودی شب نیمه ی شعبان بود داشتیم میرفتیم جشن یه چند روزی من و تو بابایی رفتیم طزرجون اینم از عکسای تو دخمل   ...
15 خرداد 1394

روی شکم خوابیدن

سلام عسل مامان. امروز صبح که بیدار شدم  بعذ از اینکه شیرت رو خوردی  دوباره خوابت برد  منم گذاشتمت تو جات بعد دیدم خودت برگشتی روی شکمت . من گفتم شاید اتفاقی بوده دوباره درستت کردم ولی باز روی شکم شدی فدات شه مامانی منم که خیلی ذوق کرده  بودم همون موقع به مامان جون و خاله وجیهه زنگ زدم وگفتم که تو دیگه میتونی بچرخی . خدا روشکر تا حالا همه ی حرکاتت خوب و به موقع بوده . خدارو هزار مرتبه شکر که تو روبه همون داد. اینم عکس اولین باری که چرخیدی روشکم ...
5 خرداد 1394

زوار کوچولوی امام رضا (ع)

سلامممم عزیزم نوزدهم که رفتم واکسنت رو بزنم همش میترسیدم که تب کنی و مریض بشی و نتونیم بریم مشهد ولی خداروشکر مثل واکسن دوماهگیت زیاد اذیت نشدی و یه روز بیشتر تب نداشتی. ماهم که بیست و دوم  حرکت مون بود راهی مشهد شدیم .راستی اینم رو بگم برات که اولش که بابایی میخواست اسم مون رو تو کاروان بنویسه من شک داشتم که میتونیم با تو که هنوز خیلی کوچیکی بریم مسافرت اونم با اتوبوس چون کاروان از طرف مدرسه ی بابایی بود و با اتوبوس میبردنمون  گفتم  بابایی استخاره کنه که اگه خوب بود بریم که جواب استخاره این شد که اولش سختی داره ولی آخرش خوبی و خوشی هست که ما هم توکل کردیم و ثبت نام کردیم .خدا روشکر همه چیز خوب بود و تو هم...
28 ارديبهشت 1394

خنده های صدا دار تو و چهار ماهگیت

سلام دختر نازم الهی مامان فدای دختر خنده روش بشه . مامانی هر کی باهات حرف میزنه همش داری میخندی دیروز هم زیر گلوت رو بوسیدم یهو خنده ی بلند کردی دورت بگردم الانم دیگه هر وقت زیر گلوت رو میبوسم میخندی . فدات شم . زهرا جون تولد چهار ماهگیت مبارکککک ما تولدت رو با مامانی بابایی طزرجون بودیم .فردا هم باید برای واکسن چهار ماهگیت باید ببرمت درمانگاه  بمیرم برات میدونم که قراره اذیت بشی.حالا ان شاالله مثل واکسن دوماهگیت زیاد تب نکنی . دوست دارمممممممممممم.   پ ن: این لباس منه که دورت هست رفتیم کنار رودخونه کیف لباس هات رو برنداشته بودم گفتم شاید سردت بشه منم لباسم در اوردم ودور ت...
18 ارديبهشت 1394