زهرازهرا، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
زهرازهرا، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
زهرازهرا، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

سرباز کوچولو

زهرا کوچولو به روایت تصویر

ببین فدات شم چه جوری خوابت برده وقتی زهرا کوچولوی ما محجبه می شود کوچولوی نازم ببین چه جوری دست میخوری (بعضی شبا با ملچ ملوچ دست خوردنت از خواب بیدار میشم و بهت شیر میدم) مامان فدای اون خنده هات اینم دو تا دختر خاله هات عسل و حنانه السادات      اینم چند تا عکس کار شده ی تو دختر نازم اینم تو با آقا جون (بابای من)     ...
14 ارديبهشت 1394

روز مرد

سلام بابای گلممممم روزتون مبارکککککککککککککککککک امیدوارم تا عمر دارم سایه تون بالای سرم باشه   دوستتون دارممممممممممممم   ...
12 ارديبهشت 1394

روز زن

  سلام فرشته من امروز روز زن یا به عبارتی روز مادره روز ولادت حضرت فاطمه (س)  و امسال اولین سالیه که شما گل دختر رو دارم و به خودم میگم مادر  این روز رو بهت تبریک میگم  دعا کن که مادرخوبی برات باشم عزیز دلم تو رو به صاحب اسمت میسپرم خدانگهدارت ...
21 فروردين 1394

خاطرات عید 94

 سلام نفسم چهار عید بود که ناهار خونه یمامان بابایی دعوت بودیم وکه شما اونجا خیلی دختر خوبی بودی بعد از چند روز که خوابت کم شده بود شما اون روز از ساعت 2تا 6بعد از ظهر خوابیدی منم همینکه بلندت کردم چون میدونستم دیگه خیلی وقته که عوض نشدی مواظب بودم که منو کثیف نکنی اولش مشکلی نبود بعد از چند دقیقه بمیرم برات دیگه کلی خراب کاری کردی میدونم تقصیر خودم بود که زودتر از خواب بیدارت نکرده بودم و عوضت نکرده بودم خوب دلم نمیومد که از خواب بیداربشی . دیگه هیچی زود بابایی برگشتیم خونه من دیدم خیلی دیگه کثیف کردی خودت رو به بابایی گفتم بیا ببریمش حموم که بابایی قبول کرد و قرار شد اون ببردت حموم و من بیرون باشم اماده که خشکت کنم. ا...
15 فروردين 1394

اولین عید -نوروز 94

سلام دختر کوچولوی مامان سال نوت مباااااااااارک امسال عید با سال های پیش خیلی فرق میکرد امسال تو رو داشتیم عزیزک مامان من به خاطر اینکه ایام فاطمیه بود سفره هفت سین نچیندم و قرار بود سال تحویل بریم امامزاده یا شهدای گمنام ولی چون من تا آخرین لحظات داشتم خونه تکونی میکردم خیلی خسته بودم بعدم اینکه چون تورو اقا 7شب بود که مردنت حموم مامانم میگفتن که تو حموم بودی از خونه بیرونت نبریم که سرما نخوری این شد که دیگه سال تحویل رو خونه بودیم این اولین سالی بود که سال تحویل خونه بودیم. سال اول که منو بابایی عقد بودیم رفتیم شهدای گمنام خلدبرین که اونجا مراسم ویژه داشتن و بعدش هم یه زیارت عاشورا میخوندن. سال بعدش خ...
10 فروردين 1394

اولین اصلاح زهرا کوچولو

سلام دختر نازم چند روزی بود که همه اش به آقا (بابای من) میگفتم که موهات رو مرتب کنن و ایشونم میگفتن که موهات خوبه و نیازی به مرتب کردن نداره بالاخره دو روز پیش که میخواستیم ببریمت حموم صبح زود رفتم خونه ی مامان جون اینا که تا آقا خونه هستن موهات رو کوتاه کنن .ایندفعه دیگه بابام قبول کردن ومامان جون سرت رو گرفتن و آقا هم موهات رو مرتب کردن . فیلم ازت گرفتم خیلی دختر خوبی بودی اصلا گریه نکردی و گذاشتی موهات رو اصلاح کنن  و بعدش خاله وجیهه اومد تورو برد حموم . دوستتتتتتتتتتتتت دارم زهرااااااااااا ...
22 اسفند 1393

دو ماهگی

دختر کوچولوی مامان دوماهگیت مباااااااااااارک دیروز برای واکسن دو ماهگیت با مامان جون رفتیم درمانگاه . بابایی هم یه چند لحظه ای اومد زود رفت چون باید میرفت سر کار.وقتی نوبت مون شد که بریم واکسنت رو بزنیم من آمادت کردم و به مامان جون گفتم پات رو بگیرن چون خودم نمیتونستم اینکا رو بکنم الهی بمیرم برات خیلی گریه کردی  بعدش هم رنگت پرید خیلی ترسیدیم خانم دکتر گفت یه چند لحظه بشینیم بعد که حالت بهتر شد بریم خدا روشکر زود خوب شدی اومدیم خونه تا ظهر هم خوب بودی ولی ظهر به بعد دیگه داشتی کم کم تب میکردی که به بابایی زنگ زدم که زودتر بیاد و برات قطره استامینوفن بگیره . وقتی خوردی خدا روشکر بهتر شدی ولی از دیشب تا حالا هر ...
19 اسفند 1393